دوستم نداشت .
دروغ ميگفت.
هربار که بسراغم مي آمد با گريه ميگفتم راستش را بگو اگر مهر بديگري داري .
ترا ميبخشم .
هربار ميخنديد و ميگفت جز تو مهر بکسي ندارم.
تا اينکه يک روز گريه کنان بسراغم امد گفت مرا ببخش بتو دروغ گفتم .
مهر بديگري دارم.
لبخند تلخي زدم و گفتم :
من هم بتو دروغ گفتم.
ترا نميبخشم
هرکی دلش گرفته مطلب بده به من از طریق نظر خصوصی و من اون مطلب رو با اسمش میذارم تو وب
مرسی
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: