پسر زمستونی

هرچی که تو بخوای هست

دوستم نداشت .

 دروغ ميگفت.

 هربار که بسراغم مي آمد با گريه ميگفتم راستش را بگو اگر مهر بديگري داري .

 ترا ميبخشم .

 هربار ميخنديد و ميگفت جز تو مهر بکسي ندارم.

تا اينکه يک روز گريه کنان بسراغم امد گفت مرا ببخش بتو دروغ گفتم .

مهر بديگري دارم.

لبخند تلخي زدم و گفتم :

 من هم بتو دروغ گفتم. 

 ترا نميبخشم

 

هرکی دلش گرفته مطلب بده به من از طریق نظر خصوصی و من اون مطلب رو با اسمش میذارم تو وب

مرسی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1398برچسب:,ساعت 15:10 توسط ♥ ♡(-̮̮̃•)♰ ♱ ESI DANDY |