ما
از همان ابتدا دروغ گفتند!
مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" می شویم؟!
پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست!
از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...
اصلا این "او" را که بازی داد؟!...
که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!
می بینی
قصه ی عشقمان
***********************************************************
روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد مرد نماز را شکست و گفت :مردک در حال رازو نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی مجنون لبخندی زد وگفت:من عاشق دختری هستم تو را ندیدم تو عاشق خدایی و مرا دیدی؟...
**********************
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: